エピソード

  • قسمت ۱۳ - حکایت تفریح و تماشا (بخش 2)
    2021/01/24
    به قصد تفرج به کوی و برزن شدیم و از شاه‌راه‌ها گذشتیم و بر راه‌ها قدم نهادیم و «پلید صغیر» به کوچه‌ای شد و بیتی را مقابلْ ایستاد. گفتمش چه شد؟ گفت سُکّان این بیت را عداوتِ دیرینه دارم و خصومتِ کهنه. گفتم از چه؟ گفت ازیرا که سیره‌ مهمان‌نوازی و شیوه‌ غریب‌نوازی ندانند و نخواهند
    続きを読む 一部表示
    5 分
  • قسمت ۱۲ - حکایت تفریح و تماشا (بخش 1)
    2021/01/17
    زمان بگذشت و فصول از پی هم آمدند و «پلید صغیر» را عزمِ رفتن نبود. صبح را در خانه به شب ‌می‌رساندم و شب را در بستر خواب به صبح. نه خوشی از پی بود و نه شادمانی در میان. مردمان بدیدم که درمانده از کاشانه و وامانده از قرنطینه، احتیاط رها کردند و از خانه برون شدند و «پلید صغیر» را شادی و شادمانی افزودند. هرچه بیشتر بگفتی که این نه راهِ عقل و نه رسمِ تدبیر است، کمتر اثر بکرد
    続きを読む 一部表示
    6 分
  • قسمت ۱۱ - حکایت حاکمان و مردمان
    2021/01/10
    باری. مردمان را عقیدت بر آن بود که «پلید صغیر» ساخته‌ دست سران دُوَل است و پرداخته‌ نیرنگ رئوس ملل تا آزادیشان به دست خصم، غصب کنند و رهایی‌شان به تیرِ جبر، قبض. ازیرا بود که دست از اطاعت بزرگان مملکت کشیدند و چهره به نافرمانی گشودند.
    続きを読む 一部表示
    5 分
  • قسمت ۱۰ - حکایت سخن گفتن پلید
    2021/01/03
    مدتی بر این بگذشت و از «پلید صغیر» پیامی نیامد. دشمنی خونی بود و این عجب که کنون دانه‌ دوستی نشانده و رحمی کرده بود. دلم نرم‌اش شد و سرم گرم‌اش گشت که به هر سرای شد به طینت خود بزیست که چاره‌اش نبود و اقتضای طبیعت‌اش چنین می‌نمود. اختیاری از خود نداشت و انتخابی ندید.
    続きを読む 一部表示
    5 分
  • قسمت ۹ - حکایت رهایافته‌ای که زندانی پلید صغیر بود و مردمان نگریست
    2020/12/27
    مدتی بر این بگذشت و خبری بازنیامد. روی زندگی بر رخم گشاده شد و به حال خویش بازگشتم و احوال مردمان جُستم. یکی از یک حالشان بدحال‌تر. انگشت حیرت بر دهان فکرت گزیدن کفایت نکرد و دست تعجب بر سر شگفتی کوباندم از تبدیل روش مردمان و منش کسان
    続きを読む 一部表示
    5 分
  • قسمت ۸ - حکایت پلید صغیر
    2020/12/20
    به مجلس پیشین بنْوشتم که به کرشمه‌ گل‌رخی و خیال وصال مه‌پیکری به جایی بشدم و غمزه، تب‌لرزه شد و عشوه، شِکْوِه که هیولای «پلید صغیر» خواب از من ربود. بر تخت‌ام بنشسته بود و پای بر پای انداخته، نگاهم می‌کرد.
    続きを読む 一部表示
    5 分
  • قسمت ۷ - حکایت آن‌که به گوشه‌ چشمی و کسالت تنی، عافیت خود بباخت
    2020/12/13
    به هر کوی و برزن که پای گذاردیم، کبیر بود که از جور صغیر می‌نالید و صغیر که از هم‌نشینی کبیر می‌زارید. «پلید صغیر» گاهی دست نوازشی بر این می‌کشید و به اطبائش می‌سپرد و وقتی چشم عطوفتی بر آن می‌انداخت و گذر می‌کرد.
    続きを読む 一部表示
    5 分
  • قسمت ۶ - حکایت آن‌که خوشی و عافیت زمانه را در تدبیر کودکان دید
    2020/12/06
    کودکان را تحصیلْ باید و علومِ زمانه آموختنْ شاید. بزرگان را عقیدتْ بر آن که دانش، نور است و جهل، ظلمت. دانایی، چراغِ ترقی است و نادانی، چاهِ تنزل. اما چه دانش؟ علمی که خلایق از آن به راحتی نیاسایند و در سایه‌‌اش به آسودگی نگذرانند، علم نخوانند که عین جهل است.
    続きを読む 一部表示
    5 分