• فصل ۲ - قسمت ۳۴ - با هم بیندیشیم (بخش پایانی)
    2020/04/27
    ماندانا: من همیشه فکر می کردم وقتی حضرت قائم ظهور کنه، یه نور زیادی آسمون و زمین رو روشن می کنه و کلی اتفاقای عجیب می افته ترنم: اومدن یه مربی الهی یه اتفاق روحانیه، به نظرم همین نوری که می گی می درخشه، اما در قلب و روح انسان ها. اون وقت می بینی یه آدم های فوق العاده بزرگی مثل قدوس و ملاحسین و طاهره و حجت و وحید و بقیه ظاهر می شن.
    続きを読む 一部表示
    20 分
  • فصل ۲ - قسمت ۳۳ - عشقی تا همیشه تاریخ
    2020/04/13
    ماندانا: همه اش دارم درباره شهادت حضرت باب فکر می کنم، شهادت حضرت باب و انیس عاشق و وفادارشون محمد علی زنوزی. چه عشق صاف و قشنگ و بی نظیر و عمیقی داشته انیس. نبیل: برای همین هم به این موهبت بی نظیر رسید که پیکرش تا ابد با پیکر حضرت باب در هم آمیخته شود.
    続きを読む 一部表示
    19 分
  • فصل ۲ - قسمت ۳۲ - آن روز که سیاهی تبریز را فرا گرفت
    2020/04/06
    نبیل: سام خان گفت من مسیحی هستم و دشمنی با شما ندارم. شما را به خداوندی که شریکی ندارد قسم می دهم که اگر حقی در نزد شما هست، کاری بکنید که من دخالتی در ریختن خون شما نداشته باشم. حضرت باب فرمودند: تو به آنچه ماموری مشغول باش. اگر نیت تو خالص باشد، حق تو را از این مخمصه نجات خواهد داد.
    続きを読む 一部表示
    20 分
  • فصل ۲ - قسمت ۳۱ - آخرین بازگشت به تبریز
    2020/03/30
    نبیل: امیر کبیر خیال می کرد که اگر قوه محرکه این نهضت، یعنی حضرت باب ازمیان برود، این آتش خاموش می شود. برای همین مشاورین خود را دعوت کرد و این فکر را با آن ها در میان گذاشت و گفت
    続きを読む 一部表示
    22 分
  • فصل ۲ - قسمت۳۰ - زینب دختری از نسل شجاعان تاریخ ایران
    2020/03/16
    نبیل: داستان رستم علی را نشنیده ای؟ ماندانا: رستم علی؟ نه. هیچ وقت برام نگفتین. نبیل: در بین زنانی که در قلعه زنجان بودند، دختری بود به اسم زینب که خانه اش در ده کوچکی نزدیک به زنجان قرار داشت
    続きを読む 一部表示
    21 分
  • فصل ۲ - قسمت ۲۹ - در حصار قلعه‌ها
    2020/03/09
    ترنم: حضرت باب فرموده بودن که ملاحسین عمامه سبز برسر بذاره و همراه با یارانش با بلند کردن پرچم های سیاه به مازندران بره. ماندانا: این پرچم های سیاه رو یه جایی شنیدم... خدایا چی بود ترنم: این در احادیث هست که یاران امام زمان با پرچم های سیاه از خراسان حرکت می کنن.
    続きを読む 一部表示
    20 分
  • فصل ۲ - قسمت ۲۸ - گزارش یک پزشک انگلیسی
    2020/03/02
    ماندانا: با خودم فکر می کنم من ملاحسین رو بیشتر از همه دوست دارم، اما این محمد علی زنوزی هم که در هنگام مرگ انیس حضرت باب می شه ، به نظرم قهرمان دوست داشتنی ایه، منتهی یه جوری که مخصوص خودشه. ترنم: حالا تا بیای تاریخ نبیل رو تموم کنی، قهرمانان دوست داشتنی زیاد پیدا می کنی...
    続きを読む 一部表示
    20 分
  • فصل ۲ - قسمت ۲۷ - محاکمه در تبریز
    2020/02/24
    ماندانا: در تبریز برای حضرت باب جایی در نظر گرفتن که خیلی دور از شهر بود، به این امید که ازاشتیاق مردم برای دیدن حضرت باب کم کنن. روزی که حضرت باب رو برای محاکمه می بردن، مامورین به زحمت تونستن از میون مردم راهی براشون باز کنن. نظام العلما که رییس جلسه بود از حضرت باب پرسید . . .
    続きを読む 一部表示
    21 分